عارفه الساداتعارفه السادات، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

برای دختر گلم

شیشه شیر

سلام فرشته مامان من سعی میکنم هر روز با شیشه به شما شیر بدم البته شما شیر خودمو میخوری فقط هر روز یه شربت ویتامین هست که دکتر گفته بهت بدم ولی چون از مزش خوشت نمیاد من با شیر خودم قاطی میکنم تا خوشمزه بشه و با شیشه میدم تا به شیشه هم عادت کنی چون انشالله بعد از مرخصیم که میخوام برم سر کار نگران تغذیه شما نباشم و مطمئن باشم که بدون منم غذا میخوری عزیز مامان. خیلی سخت شیشه میگرفتی تا قبل از این که بابایی بره ماموریت با مصیبت یه ذره از این شربت رو با آب جوشیده قاطی میکردم و بهت میدادم تازه بعضی وقتا با شیشه نمیخوردی آخرش با قطره چکون بهت میدادم ولی ... بالاخره با چند تا سرشیشه و حتی شیشه عوض کردن با شیشه میتونی بخوری البته گفتم که مزشم دو...
30 فروردين 1392

روزنامه خوندن

سلام گل مامانی دیروز مامان بزرگ داشتن روزنامه میخوندن شما رو روی شکم خوابونده بودیم تا کم کم عادت کنی و شروع کنی به چهار دست و پا رفتن متوجه شدم داری با تعجب به روزنامه های جلو مامان بزرگ نگاه میکنی. منم از شما عکس گرفتم تا بعدا ببینی که از بچگی به مطالعه علاقمند بودی.     آخه مامان قربون اون چشای نازت بره. من خیلی مطالعه رو دوست دارم و همیشه امیدوارم شما رو هم انشاالله کتاب خون بار بیارم. ناز عزیز دلم بشم.   ...
30 فروردين 1392

سومین ماهگرد عارفه السادات

سلام به فرشته زندگیم چند روز پیش یعنی 16 فروردین مصادف با سومین ماهگرد شما بود . تصمیم گرفتیم با پختن یه کیک کوچولو این روز رو یه جشن خودمونی بگیریم. دایی جون هم چند تا عکس ازمون گرفت تا این روز رو یه جورایی ثبت کنیم .     البته جای بابا جون خیلی خالی بود . انشاالله هر چه زودتر از ماموریت برگرده. فقط هشت روزه دیگه مونده. ما توی این 15 روزی که بابایی نبود هر روز تلفنی صحبت میکردیم البته خیلی کوتاه معمولا کمتر از 5 دقیقه ولی حسابی دلش برای ما تنگ شده . ما هم همین جور . من سعی کردم هر اتفاق جدیدی برای شما می افتاد به بابایی هم بگم  تا اونم ذوق کنه مثلا دیروز برای اولین بار شما پستونک خوردی با کمک دایی جون...
26 فروردين 1392
1